ترس دو جانبه

ساخت وبلاگ
چند وقت پیش ظهر ماشین را تو کوچه پارک کردم

  یادم رفت درب ماشین را قفل کنم

یکی دو ساعت بعد آمدم بیرون دیدم

یه پسر بچه هشت نه ساله تو ماشین  نشسته

و داشت از گرما هلاک میشد من ترسیدم

براش مشکلی پیش آمده باشه و اون هم می ترسید

من دعواش کنم در ماشین را باز کردم دستاشو برد

بالا و گفت نزن بهش گفتم بیا بیرون از ترس

نمی تونست بیرون بیاد بالاخره بیرون آمد و مثل گلوله در رفت

عطر آویشن شیراز ...
ما را در سایت عطر آویشن شیراز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : balot1395a بازدید : 194 تاريخ : يکشنبه 21 شهريور 1395 ساعت: 2:16